اتاق دانشجويي به وسعت ايران
علي ميرزامحمدي
به مناسبت روز دانشجو (16 آذر)
بچه كه بودم از كردها بسيار ميترسيدم. در تصورات كودكانهام، آنها در زير شال خود دشنهاي تيز پنهان كرده بودند و عنقريب بود كه سرم را ببرند! اما اين تصورات كودكانه با مشاهده مردان، زنان، پسربچهها و دختركان معصومي كه در كورههاي آجرپزي نزديك محل زندگي ما در زير آفتاب سوزان عرقسوز ميشدند به تناقض منتهي ميشد. با خودم ميگفتم اينها معصومتر از آنند كه سر ببرند؟! كساني كه جنگ و بيكاري آنها را از محل زندگي خود به شهرهاي ديگر كوچانده بود. فكر ميكنم رنگ زرد غروب با تداعي حال و هواي زادگاه، ديوانهشان ميكرد و دلتنگي امانشان را ميبريد. براي همين بود كه عصرها با حزن عجيبي به بهانه خريد در ميدان شهر پرسه ميزدند. بچههاي كار و بازماندههاي مهر، همراه پدر و مادرهاي رانده شده از زادگاه، تاوان جنگ و نابرابريهاي اجتماعي را مظلومانه ميپرداختند. وقتي وارد دانشگاه شدم به صورت اتفاقي با بچههاي كرد هم اتاق شدم. اوايل حس خوشي نداشتم، اما كمي كه گذشت حصارهاي زبان، قوميت و مذهب را در هم شكستيم و همانند برادران غريب كه تازه متوجه همخوني با همديگر شده بودند لذت با هم بودن را تجربه كرديم. كردهاي دانشكده شيمي تبريز به واسطه روحيات خاصي كه در تعاملات روزمره حصارهاي قوميتي، زباني و مذهبي را به رسميت نميشناخت، احترام ويژهاي برايم قائل بودند. آنها كه در شهرهاي دوقوميتي (ترك- كرد) آذربايجان غربي زندگي ميكردند، از تبعيضهايي كه در حق آنها در مدارس شده بود خاطرات تلخي را تعريف ميكردند. برايم از پيشداوريهايي كه اقوام مختلف ايراني درباره همديگر و عليه يكديگر داشتند، شكوه ميكردند. ما گاهي درباره اين تصورات نادرست و احمقانه صحبت ميكرديم و به آنها ميخنديديم.
جمع دوستانه شبانه ما در برخي اتاقهاي دانشجويي با حضور دانشجوياني از ديگر شهرهاي ايران پرشورتر ميشد. رنگينكماني از اقوام مختلف فرهنگ ايران. شما ميتوانستيد به راحتي در گوشهاي از خوابگاه، راحت بنشينيد و نظارهگر اين رنگينكمان زيبا باشيد. در اين نشستهاي شبانه، سوغاتي و ميوههاي شهرهاي مختلف ايران را ميتوانستيد نوش جان كنيد. حتي اگر ميوه و سوغاتي نبود بساط چايي به راه بود.
راستش را بخواهيد پس از گذشت سالها، دلم براي دوستان كردم تنگ شده است. دلم لك زده براي گپها و تريبونهاي پرشور دانشجويي دهه هفتاد! دلم لك زده براي موسيقي كردي كه در خوابگاه دانشجويي بپيچد و بيآنكه حتي كلمهاي از آن را بفهمم، نصفه و نيمه زمزمهاش كنم. دلم لك زده براي نمازهاي اول وقت دوستان كردم. دوست دارم بدانم آن دانشجوي كرد كه عاشق دختر دانشجوي تبريزي شده بود و دختر نيز او را دوست داشت، توانست از حصار مذهب و قوميت خود را رها كند و به عشقش برسد؟!
اي كاش ايران بزرگ، همانند يك اتاق بزرگ دانشجويي بود كه همه اقوام ايراني فرصت آشنايي و دوستي با همديگر را در آن پيدا ميكردند. در يك سفره كنار هم مينشستند و همه پيشداوريهاي احمقانه را دور ميريختند. دستكم هر شب، فرصتي به اندازه يك چايي خوردن در كنار هم داشتند. اي كاش اين همه غريبه نبوديم با همديگر. اي كاش فرصت و مجالي براي تنشهاي قومي، زباني و مذهبي نميداديم. اي كاش اين همه از همديگر دور نميشديم. اي كاش ايران بزرگ، همانند يك اتاق بزرگ دانشجويي بود كه همه اقوام ايراني فرصت آشنايي و دوستي با همديگر را در آن پيدا ميكردند.
من در اتاق دانشجويي تخيلات معصومانه خود، سفره بزرگي پهن كردهام تا دانشجويان اقوام مختلف ايراني را براي شام دعوت كنم. اگر بخواهيد شما هم ميتوانيد در اين تخيل شيرين با من شريك بشويد! در اين سفره بزرگ همه دعوت شدهاند؛ فارسها، تركها، كردها، لرها، عربها، بلوچها، گيلكيها، مازنيها، تالشيها، كرمانجيها، حتي گرجيزبانهاي ايران و سياهپوستان جنوب. در سفره بزرگ ما هيچ محدوديت قومي، ديني و زباني وجود ندارد. دوستان مسيحي، يهودي و زرتشتي و حتي صائبيان خوزستان هم دعوت شدهاند. تقريبا همه دوستان آمدهاند؛ اما هنوز خبري از دوستان بلوچمان نيست. به ساعت نگاه ميكنم؛ كمي دير كردهاند. دلواپسشان هستم!...خدا را شكر! آنها هم دارند ميرسند. رو به ميهمانان ميكنم و ميگويم: دوستان، كمي صميميتر بنشينيد تا دوستان بلوچمان نيز سر سفره بنشينند. تو را به خدا! تعارف نكنيد از خودتان پذيرايي كنيد!
اي كاش ايران بزرگ همانند يك اتاق بزرگ دانشجويي بود. اي كاش اين همه با همديگر غريبه نبوديم.